نمیشود که نمیشود

ساخت وبلاگ

 لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام

آرام وسرد گفت:که در طالع شما...

قلبم تپید، باز عرق روی صورتم نشست

گفتم بگو مسافر من میرسد ؟ و یا...

با چشمهای خیره به فنجان نگاه کرد!

گفتم چه شد؟ سکوت بود و تکرار لحظه ها

آخر شروع کرد به تفسیر فال من...

با سر اشاره کرد که نزدیکتر بیا

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جدا

انگار بی امان به سرم ضربه میزدند

یعنی که هیچ وقت نمی آید او خدا؟؟؟

گفتم درست نیست، از اول نگاه کن 

فریاد زد:بفهم رها کرده او تو را....!!!

 

اما من میگویم که مصرع اخرش .بفهم نشد که باهم باشین ....نشد !

کبوتربقیع:^:وبلاگ امیر احمدپور...
ما را در سایت کبوتربقیع:^:وبلاگ امیر احمدپور دنبال می کنید

برچسب : نمیشود که نمیشود,نميشود كه نميشود,گاهی نمیشود که نمیشود,گاه نمیشود که نمیشود,گاهی نمیشود که نمیشود شریعتی,گاهی نمیشود که نمیشود از کیست,شعر نمیشود که نمیشود,شعر گاهی نمیشود که نمیشود,متن گاهی نمیشود که نمیشود,جمله گاهی نمیشود که نمیشود, نویسنده : amir-aya بازدید : 297 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 4:23